یه چیزهایی هست که تو زمان خاص خودش میچسبه و حال آدم را خوب میکنه. اگه به موقع نباشه دیگه اون حس و حال را بهت نمیده و به اصطلاح از دهن میفته! مثل خوردن زولبیا و بامیه و حلیم داغ تو ماه رمضان، مثل خوردن یخ در بهشت وسط گرمای تابستان، مثل خوردن لبو و باقالی که تو هوای سرد زمستان میچسبه. پس تا این پاییز از دهن نیفتاده من هم دست به قلم بردم تا حس و حال خودم را از این تابلوی زیبای طبیعت که شکوفه ندارد، جوانه نمی‌زند، اما عاشقانه‌هایی را رقم می‌زند که هزاران بهار هم نمی‌تواند شکوفایش کند، بیان کنم.

پاییز، رنگ و بوی دیگری دارد؛

رنگ و بویی از جنس قدم زدن های عاشقانه و دوست داشتنی،خوردن چای داغ در سرمای تازه از راه رسیده و خیس شدن زیر باران، دست نوازش باد بر لابه لای گیسوان دشت و شاخه‌های درختان. پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگ هاست، همان برگ های خرامان که این بار هوس می‌کنی کفشهایت را در آوری تا موسیقی هبوط برگ‌ها پاهایت را قلقلک کند. همان فصلی که می‌توانی در آن ساعت‌ها از پنجره‌ اتاق به درخت روبه‌روی خانه نگاه کنی و خسته نشوی

پاییز همان دل انگیزانه‌ای‌ است که گاه هوس می‌کنی زیر بارانش در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند. چقدر دلمان یک باران تند میخواهد تا غم هایمان را بشورد و ببرد... دلم می‌خواهد بدون چتر بدوم زیر باران و شروع کنم تند تند دعا کردن، دلم می‌خواهد هر چه غم و دلتنگی و ناراحتی و کینه و دلخوری دارم را کف دستم بگیرم و رو به آسمان بلند کند تا باران آنها را بشورد و ببرد.

دوست ندارم در فصل دیگری عاشق شوم. دل دادیم و دل بریم میان خش خش برگ هایش دلتنگ شدیم در دقیقه هایش. دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه پاییز را زندگی کردیم تا رسیدیم به نفس های آخر پاییز

تا رسیدیم به دقیقه آخر پاییز و “یک دقیقه بیشتر” فرصت داشتیم برای دلتنگی و عاشقی و دوست داشتن یکدیگر

یلدا همان فرصت دوباره زندگی بود، همان دختر آفتاب و مهتاب ندیده، همان دردانه پاییز که همه را مست تماشایش کرده، همان که نوید آمدن زمستان را می‌دهد.

و من از پاییز آموختم که مهر ، آبان ، آذر، یلدا همه و همه بهانه است برای “یک دقیقه بیشتر دوست داشتن"...

 

 

از پاییز باید درس گرفت از تک تک لحظاتش، از صدای رعد و برقی که انگار می‌خواهد از خواب غفلت بیدارت کند، تا صدای شرشر قطره‌هایی که از دلِ تنگِ آسمان بر زمین می‌ریزد،

تا بدانی زندگی جریان دارد…

زندگی که بدون روزهای بد نمی‌شود. بدون روزهای اشک و درد و خشم ، بدون روزهایی که دلت از عالم و آدم می‌گیرد و یک غم سنگین روی سینه ات سنگینی می‌کند. اما روزهای بد، همچون برگهای پاییزی اند، باور کنیم که آنها شتابان فرو می‌ریزند، و در زیر پاهایمان خرد می‌شوند. کافی است بخواهیم و در سخت ترین شرایط  استوار و مقاوم و با توکل باقی بمانیم. زندگی همین است دیگر ، گاهی خوشی ، گاهی غم ، گاهی خنده ، گاهی گریه ، گاهی تلاش ، گاهی خستگی ، گاهی رویش گاهی ریزش… درست مثل پاییز که وقتی از راه می‌رسد انگار دستش را روی همه اجزای طبیعت می‌کشد و آن را خشک می‌کند. اما هیچ درختی از این خشکی و سرما دلگیر نمی‌شود چون می‌داند که بهار انتظارش را می‌کشد.

باور کنیم که پاییز های زندگی مان دائمی نیستند و بهار های دوباره در انتظار ما هستند.

اما این مهم ترین درس پاییز نیست ، مهم ترین درس پاییز این است که نباید برای خوشحال بودن ، خندیدن  و لذت بردن منظر روزهای بهاری زندگی بمانیم. باید از همان روز های سرد و سخت پاییزی زندگی  نهایت استفاده را ببریم ، زیبایی هایش را کشف کنیم ، صورت را رو به سرمای سختش بگیریم و بگذاریم باد آن را نوازش کند.

آری، حتی در سخت ترین شرایط هم همیشه روزنه ای از شادی و امید زنده است  و این درسی است که پاییز مهربان با هنرمندی تمام به ما می آموزد.

پاییز تنها یک فصل نیست، یک باور است، یک سبک است، یک نگرش است. باوری که می‌گوید حتی غم انگیزترین روزهایت نیز می تواند سرشار از زیبایی باشد،

حتی زمانی که برای فصل سرد زندگی ات آماده می شوی، می گوید به خودت بستگی دارد سرما و سوز و بادهایش را ببینی یا  رنگ طلایی و عطر خوش و باران نعمتش را … 

حال آیا نباید در برابر دیدن این همه زیبایی، به نقاشی اندیشید که چنین تابلوی بی‌بدیلی خلق کرده‌است؟! این‌ها هم تابلوی بی‌نظیری از لطف و مهر خداست؛ این شاهکار زیبای خلقت را به نظاره می‌نشینیم و سر سجده بر آستان آن بی مثالی می‌نهیم که آفریننده‌ تمام این زیبایی‌هاست.

پاییز را دوست دارم، به هزار و یک دلیل...

اما آموخته ام که بدون دلیل دوست داشته باشم ، بدون بهانه مهر بورزم و بدون علت به زندگی با همه تلخی و شیرینی اش عشق بورزم.